دوران بیماری فکر می کردم شاید فرصت خوبی یافته ام تا عیار رفاقت های دور و برم را بسنجم، فرق بین دوستی ها و رفاقت ها را با آنچه از سر بی کلمگی نام دوستی و رفاقت به خود می گیرد را دریابم. فرصت خوبی تا رنگ دوست داشتن ها را دریابی، از اشتباه در مورد این یکی به در آیی و کم بیاری در مقابل مرام آن و تهی و پوچ بودن ادعای معرفت آن دیگری را ببینی و خلاصه پیدا شوی در میان این رنگین کمان رنگ رنگ.
ولی حال که مدتی کمتر از یک سال از دوباره آمدنم می گذرد و همه به گمانشان هستم و به گونه ای خیالشان از بودنم راحت شده، فهمیده ام که شاید آن دوران تنها فرصتی بود برای جمع شدن، یکی شدن، یک رنگ شدن تمام دور و بری هایم. در آن دوران با آن حال و روز، عابر خیابان هم مرا می دید نگاهش مهربان می شد و دلش رحیم و همه در تلاش برای شادی در لحظات آخر.
این روزها دوستی ها، رفاقت ها، مهربانی ها، محبت ها برایم معنا و مفهوم دیگری دارد، ناخواسته دقیق می شوم، راحت نمی توانم از کنار هر کلمه بگذرنم، به دنبال چیزی هستم که هر چه بیشتر می گردم کمتر می یابم.
این است که دریافته ام بعضی رفاقت ها، رفاقت های پای تابوتی ست، دوستی هایی که برای نبودن هستند و برای بودن نه!
نمی دانم شاید من در اشتباهم و یا دوستی من فرق دارم با این نوع دوستی ها و تنها بیگانه ام ولی چقدر کم می شوم در این زیادها.
روزگاری فکر می کردم که در این دنیا آدمی هر آنچه را که دوست دارد نصیبش شود باید خود اول به دیگران پیشکش کند، اگر دوست داشتن می خواهد باید دوست بدارد، اگر پی دوست می گردد باید دوست باشد،اگر یار و همدم می خواهد باید یار و همدم باشد و ...
غافل از اینکه دو دوتا های آدم ها دنیا را وارونه کرده، انگار دنیا شده است آیینه ای که معکوس خوبی ها نصیبت می شود، اگر پی کاشتن نهال عشق باشی، نفرت را برایت درو خواهند کرد، اگر یار باشی تنها می شوی، رفیق باشی بعید نیست که نارفیقی ببینی، خلاصه آدم ها ساده نیستند "چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت".در میان این همه هیاهو دوستی های قیمتی گم می شوند، کم رنگ می شوند و البته قیمتی تر.
طلبکار نیستم ولی دلم لک زده برای دوستی هایی ناب، دوستی های شاید از جنس بچگی، آن زمان که هنوز مرام بزرگتر ها رایاد نگرفته بودیم، هنوز غرق نشده بویدیم در خط کشی های زندگی، مرزبندی های قرمز جدایمان نکرده بود، دل هایمان بزرگ بود و درهایش باز، نه دل می شکستیم و نه دلمان می شکست و آشتی ها بعد از هر قهر دلچسب بود و پیوندی می شد عمیق تر. دلم لک زده برای آن وقت که هنوز آدم های زندگی مان سیاه و سفید نشده بودند، دوستی هایمان رنگ معرفت داشت، مرام رفاقت. دوستی جدا نبود از زندگی هایمان، خود زندگی بود نه چیزی اضافه بر آن،که اگر برنامه یمان مجال داد و خالی شد، اگر کاری نداشتیم، اگر اگر اگر ... سراغ آن برویم. چقدر دلم تنگ شده برای تو ای رفیق.