اندیشه ای برهنه همی جوشد از درون

نی با کلام و دفتر و حتی اشارتی

هر لحظه محو می شود از خود وجودِ من

دیگر چه گویمت نه حضور و شهادتی

اندیشه ای برهنه تر از هر برهنه ای

بی کم و کیف و وضع و مقولات دیگرش

بی عین و ذهن و مدرک و محمول و علتی

بی ایده ای ز مطلق و ضدش تعیّنی

بی نفیِ نفی که راه گشاید به اصل خویش

بی عقل و روح و نفس و کمان نزولتی

بی مردن از جمادی و... قوس صعودتی

نی از مثل نشان و نه از غار و سایه ها

نی از صورکه جمله عقول از خیال و وهم

نی وحدتی که جمله پریشان فسانه ای

نی کثرتی که بودِ نبود است و ساحتی

اندیشه ای برهنه همی جوشد از درون

اندیشه ای برهنه تر از هر برهنه ای

نی زانچه دیده ایم و شنیدیم و خوانده ایم

" غریب "