درگیر تکرار مکرات روزمرگی


روزها و ماهها تند تند میان و میرن.اصلا باورم نمیشه که دوباره فصل سرما رسیده و باید لباسهای گرممون رو در بیاریم.

نمیدونم چرا اینقدر خدا روزها رو روی دور تند گذاشته؟؟

مگه می خواهیم به چی برسیم؟

انگار همین دیروز بود که سال تحویل بو


د و روزها به دیدو بازدید میگذشت ....ای روزگار..........

الان که دارم این پست رو می نویسم صدای اذان مغرب توی خونه پخش شده.... از خدای مهربون می خوام که همه رو به آرزوهای قشنگشون برسون.

راستی وقتی مشهد بودیم برای برادرزاده ام می خواستم یه سرهمی سوغاتی بخرم  .

کلی مدلهای مختلف رو دیدم تا یکیش رو انتخاب کردم.

ما سایز ۲ می خواستیم ولی نمیدونم چرا وقتی اومدیم خونه سایز۱ برامون گذاشته بود.

لحظه آخر رنگش رو تغییر دادیم .به نظرم دیگه به سایزش دقت نکرد.اومدیم خونه گفتم باشه فردا که میریم بیرون دوباره می برم عوضش میکنم .

فردای اون روز بعد از اینکه از حرم اومدیم بیرون تصمیم گرفتم برم و لباس رو عوض کنم.

ولی چون لباس رو باخودم نیاورده بودم و ماهم خیلی وقت نداشتیم با خودم گفتم اونو نگه میدارم و یکی دیگه برای برادرزاده گلم میخرم.

ته دلم از اینکار راضی تر بودم.

نمی دونم چرا ولی دوست داشتم اونو برای نی نی خودم نگه دارم.

رفتم همونجایی که لباس رو خریده بودم و یک سایز بزرگترش رو خریدم.

اینجوری بود که اولین لباس نی نی مون رو خریدم.

چند روز پیش هم یکی از دوستهام یک جفت کفش کوچولوی خیلی ناز مال پسر قشنگش رو که بدون اینکه استفاده کنه  کوچیک شده بود آورده بود بده به یکی دیگه از دوستهامون که اونم مثل اینکه گفته بود بچش دیگه از این کفشها نمی تونه بپوشه  نگرفته بود.

این طوری شد که دوستم کفشها رو داد به من و گفت بزار برای نی نی تون .

منم کلی ذوق کردم و با خودم آوردم.اینم عکسهاش.


از اون موقع کلی ذوق می کنم.خدایا یعنی میشه که ماهم به آرزومون برسیم......