سلام 

بعد از گذشت چند روز دست به قلم شدم ...

فک کنم سوژه خوبی رو انتخاب کردم واس نوشتن ...

یادم رفت اینو بگم اصلا ذوق و سلیقه نوشتن رو ندارم ... نه ادبیات خوندم و نه از ادبیات خوشم میاد ... فقط واس دلم مینویسم 


و همیشه، برای این که سوادش رو ندارم بدون مقدمه شروع میکنم به نوشتن ... حق اعتراضم نیست چون اولش خودم اعتراف کردم ...

وقتی 10 سالم بود 

دقیقا یادمه تو فصل زمستون بود ... سرما و آلودگی هوای تهران دس به دس هم داده بودن که حال پدرم بدتر بشه ، قشنگ یادمه که اون موقع ها حال پدرم چقدر بد شده بود ... شیمایی خیلی اذیتش میکرد ...

...

یک روز از طرف محل کار پدرم زنگ زدن،گفتن که میخواییم بیایم خونه یه سری بهت بزنیم ... 

من با این که یه بچه ی 10 ساله بودم خیلی به مادرم کمک میکردم ... اون روز هم برای اون مهمونی به مادرم خیلی کمک کردم ...

اون روز واقعا روز خیلی خوبی بود ... حالا در ادامه میفهمید که چرا میگم خوب ...

ساعت رو دقیق یادم نیست ولی دم دمای غروب بود که زنگ خونه به صدا در اومد ...

 3 نفر بودن ... بعد از یالا و بفرما زدن وارد اتاق شدن ... بعد از خیلی صحبت و پذیرایی کردن ... که آخرای مراسم بود ... یهو صحبت از امام رضا و مشهد شد ... خیلی حرف زدن ... یه طوری حرف میزدن یه نشونی های میدادن که فکر  میکردن ما هم رفتیم مشهد ... وقتی اخر صحبتاشون بابام برگشت گفت اقای فلانی ما تا به الان مشهد  نرفتیم... بنده خدا شرمنده شد ...(3 نفر از خاطرات مشهدشون میگفتن)

خب خیلی برای ما بد میگذشت که اینا دارن ان قدر در مورد مشهد صحبت میکنن جلو ما 

در صورتی که ما یک بار هم نرفتیم ...

همون روز آقای فلانی سفر مشهد رو برامون جور کرد و ما رو فرستادن به مشهد ...

بخاطر همین میگم که اون روز،روز خیلی خوبی بود ...

روزی که خیلی ما خوشحال بودیم ... من که داشتم بال در میاوردم ...

...

ولی الان 10 ساله که از اون سفر میگذره 10 سال چیز کمی نیست ... 

اصل نوشته من اینا چیزا نیست 

اصل نوشته من از اینجا به بعدِ

اره 10 ساله که از اون سفر میگذره ... 10 ساله که چشمم به گنبد طلا اقا نیوفتاده ... 10 ساله که تو صحن اقا ... 10 ساله که از نزدیک به اقا سلام نکردم 

دلم خوشه به سلام از راه دور که بعد از هر نمازم به اقا میکنم ...

اصل نوشته من اینجاس که هر بار دوستی رفیقی میگه دارم میرم مشهد التماس ،دعا بغضم میگیره ...

اصل نوشته من اینه که تو لحظه های خوشی و دل تنگی به پیامک به گوشیم میاد ... فلانی مشهد مقدس دعاگویتان هستم ...

امشب هم همین بلا سرم اومد ...

یکی از دوستام ... داره میره مشهد ...

وقتی برگشت بهم گفت دارم میرم مشهد ...

مثل همیشه بغضم گرفت... 

واقعا اون لحظه خیلی برام بد گذشت ... 

یعنی داغون داغون شدم ... 

یعنی من دل ندارم امام رضا ...؟

اقاجون فقط بگو چرا ؟

اقا جون منم دلم زیارتی میخواد ...

اقا جون به خدا منم دل دارم ...

اقا جون تو شدی کربلاء ما فقیرا پس فقط یه ... 

به خدا دیگه نمیدونم چی بگم ... ولی با این نوشتن ... اگه بگم یکمم اروم شدم دروغه .... 



ای امام رضا 



پیوست:

دعا کنید امسال برم مشهد 

به خدا دارم ...

10 ساله که نرفتم