دلنوشته های عاشقانه
عشق و نفرت

وقتی عاشق شدی، معامله ی سخت و سنگینی با زندگیت کرده ای، معامله ای که هیچگاه برد-برد نتیجه آن نیست، یا برنده ای، بردی پیروزمندانه ویا باخته ای، باختی....

این می شود که آدمی گاهی با عشق زنده است و این عشق امید را در وجودش زنده می دارد و این امید می شود دلیل بودنش. عشق می شود محرک زندگی اش. عشق می شود توان زندگی اش. روزهای عاشقی همه چیز رنگ و بوی امید دارد؛ امید وصال. تک تک لحظاتش، لحظه شماری برای دیدن محبوبش، بی قراری برای شنیدن صدایش؛ همه و همه می شود جرقه امید که شعله زندگی را برایت روشن نگاه می دارد و زندگانی از پس این شعله های فروزنده رنگی دگر می یابد، رنگی زلال و پاک.

دلنوشته های عاشقانه

در روزهای عاشقی همه چیز می شود امید و این امید می شود دلیل زندگی و این زندگی می شود دلیل بودن.

ولی از بد ایام وقتی عشق سرکوب می شود، وقتی عشق به سخره گرفته می شود، وقتی بود عشق مورد انکار قرار می گیرد، وقتی عشق را هوسی به کناری می زد، وقتی عشق را باید و نبایدی پوچ و واهی ویران می کند، وقتی برای نبود عشق هر روز بهانه ایست. آن زمانی ست که روزهای عاشقی به شماره می افتند، آنگاه است که عاشق دل شکسته ای می شوی که دردنامه هایت با اشک و آه تنها مرهم دل زخم خورده ات می شود و آرامشت می شود نشستن در کنج خلوت تنهاییت و در این موقع باز محکوم می شوی به آنکه صبر و تحملت برای دوست داشتن آویزان شده بر عشق،محکوم می شوی به ضعف، به بی غروری، به چه چه! به همه آنچه که در معادلات عاشقی تو جایی ندارد و اینجاست که تحملت، مقاومتت پایان می پذیرد و حسی غریب را در وجودت می کارند، تا غافل می شوی می بینی که ریشه دوانده ، زندگی ات را تیره و تار کرده، تمام زیبایی ها در پس آن کدر شده است و این همان چیزی است که تو را در میان این همه تاریکی و نازیبایی نگه می دارد، چیزی که همه زندگی تو را می بلعد ولی تو را زنده نگه می دارد، تو را منتظر نگه می دارد و این می شود که گاهی نفرت می شود دلیل بودن، امید زیستن.و چه روزهای بدی است روزهای نبودن عشق.

و کابوس آنجاست که تو عاشق دل شکسته بودن را دوست تر می داری تا مغروری سراپا نفرت. ولی این همان چیزی است که برایت به ارمغان آورده اند، این همان چیزی ست که از تو، از عشق تو ساخته اند.

و "هر دو بی رحم اند: عشق و بیزاری!"*

پی نوشت:

* بر گرفته از ترانه فیلم سینمایی تلافی