چند وقت پیش مشرف شدیم مکه زیارت خانه خدا

البته این روزها که مکه رفتن هم خطرناک شده

به پسرا تجاوز می کنن و مردم زر دست و پای هم له میشن

به نظرم خدارو از همینجا زیارت کنیم سنگین تریم

روزهایی که تو مدینه بودیم روزهای قشنگی بود.اما یه چیز خیلی آدم رو آزار می‏داد و اون تلاش برای از بین بردن آثار و نشانه‏های اهل بیت بود.بدترین خاطره من مربوط می شه به بقیع.وقتی رفتم اینقدر بهم فشار اومد که اصلأ دوست نداشتم دوباره برم ترجیح می دادم از دور زیارت کنم.

اون زمان که ما رفته بودیم ساعت 4 تا 6 می‏ذاشتن که خانم‏ها تا پشت پنجره‏ی بقیع برن.در نظر بگیرید 4 تا 6 یکی از بدترین،سوزان‏ترین و گرمترین ساعات روز در مدینه است و چون بقیع سایبان نداره آدم دقیقأ حالت بریون شدن داره.از یک طرف گرما بیچاره می‏کنه و از طرف دیگه نیش و کنایه‏ی وهابی هایی که اونجا هستن.شیعیان که برای زیارت می‏رن بقیع هرکدوم تو خلوت خودشون آروم اشک می‏ریزن ولی اون وهابی‏های از خدا بی‏خبر که به زبون فارسی هم مسلط هستن راه می‏رن و تیکه می‏ندازن.دلم می‏خواست خفه‏شون کنم.مخصوصأ یکی شون رو که یه لبخند موزیانه‏ای رو لبش بود و از اینکه در کمال قدرت از ورود خانم‏ها جلوگیری می‏کرد خیلی مشعوف بود.

تو مدینه خیلی توصیه شده که زائرین ایرانی با اینها بحث نکنن.البته اونهایی که معلومات خوبی دارن و کلأ اهل مباحثه هستن ثواب می کنن اگه حال این وهابی ها رو بگیرن ولی مردم عادی اگه وارد بحث نشن خیلی بهتره چون دفاع ضعیف از یک عقیده بدتر از دفاع نکردنه و چون اصولأ تخریب و زیر سؤال بردن یک چیز برای آدما خیلی راحت‏تر از دفاع کردنه در نتیجه تو مدینه شیعیانی تو مباحثه با وهابی ها موفق تر هستند که کاملأ مسلط باشن.که البته هستن کسانی که اون وهابی های مسخره رو می شورن و واسه مرده شور چیزی نمی‏ذارن

اون روز وقتی از بقیع برگشتم هتل بغض عجیبی داشتم و یه دل سیر گریه کردم و اشکم اصلأ بند نمی‏اومد .چقدر عذاب آوره که پیامبر و اهل بیتشون تو شهر خودشون اینقدر قریب باشن.تمام آثار خاندان پیامبر یکی بعد از دیگری داره از بین می‏ره و چیزی از محله‏ی بنی هاشم به جا نذاشتن و چقدر احمق هستند که فکر می‏کنن با این کار می‏تونن اون بزرگواران رو از ذهن ها پاک کنن.چقدر احمق هستند.


دوران بارداری و کمردردهای وحشتناک

آخه باردارم و تو ماه سوم هستم انشاله این یکی به سلامتی دنیا بیاد دیگه غلط می کنم به شوهرم نزدیک بشم
همین یکی هم زیاتیه
چند روزه که زیاد سرحال نیستم کسلم هرچی که به آخرای سه ماه اول نزدیک می شم از شدت ویارم کم می شه اما کمردرد داره امانم رو می بره.درست گودی کمرم انگار یه چیز خشک و سفت هست.

مامان هایی که این پست رو می خونید شما همچین حالت هایی داشته یا دارید آیا؟

آخه نی نی الان خیلی کوچولو هست وزنی نداره.شکمم هم یه ذره اومده جلو نمی دونم این کمردرد شدید واسه چیه.شاید از کم تحرکی و ورزش نکردن باشه.راستش از زمانی که از دکتر اجازه ورزش گرفتم فقط یه جلسه رفتم باشگاه.البته یکی از دلایلش کم خوابی من هست.آخه همسری غروب دوباره می ره سر کار من هم می رم خونه مامان اینا تا همسری بیاد و ما برگردیم خونه خودمون ساعت از 12 می گذره تا آماده بشیم لالا کنیم حداقل ساعت 1 شب می شه اون ور حداکثر دیگه باید ساعت یک ربع به 7 پاشیم .واسه همین همش کم خواب هستم و این خیلی من و کسل می کنه.اگه هوا خوب بود با مامان لااقل پیاده روی می رفتم اما سرما نمی ذاره.یاد روزهای جوونی به خیرچه نشاطی داشتم چقدر سرو حال و پر جست و خیز بودم  واقعا یادش به خیییییییییییییییییییییییییر