دلنوشته های عاشقانه خاله قزی

خاله قزی دلش گرفته بود و کنار ساحل نشسته بود و به غروب خیره شده بود آخ که چقدر سخته لحضات پس از جدایی!!!

چقدر سخته دوست داشتن یکطرف

یکی رو تا حد جنون دوست داشته باشی و اون !!!!!


زن ارام روی ماسه های سرد نشست و به دریا چشم دوخت
شب دوم بود که رفته بود
میدانست تا فردا حتما بر میگردد بغضش را با نسیم دریا فرو داد
و به صدای امواج گوش سپرد
بی اختیار زیر لب ناله میکرد
نباید میرفت نباید میرفت
به یاد شوهرش افتاد و سرفه هایش
و بعد به یاد عدنان و مادرش افتاد
20 سال از ازدواجش می گذشت
مادر عدنان پیغام داده بود با فامیل برای دیدن جهیزیه نسیمه می اید
کدام جهیزیه؟
نسیمه گفت : من شوهر نمیخوام ولی چشمانش چیز دیگری می گفت
زن التماس کرد : مرد نرو

نسیم سرد به صورتش خورد مردش را تصور کرد با سرفه های خشک و
دستمال اغشته به خون
قلبش تیر کشد
اخرین بار دکتر با دیدن برگه ازمایش سر تکان داد
زن را به گوشه ای کشید و گفت : سرطان ریه دریا بی دریا
====================================
صبح مرد برگشت
با لبخندی که در میان سرفه های شدید گم بود
با کیسه ای در دست
نسیمه و مادرش به پیشواز مرد رفتند
مرد گفت : بیشتر از همیشه است نه؟
باز نکردم تا نسیمه بازشون کنه
اخه عروسه دستش سبکه و بقیه کلامش در دریای خون قطع شد
نسیمه کیسه را باز کرد
پدرش با رضایت لبخند زد
نسیمه در دلش گفت به چه قیمتی؟
مرد گفت: بیشتر از همیشه در زیر اب موندم
نسیمه صدف اول را گشود خالی
صدف دوم خالی
مرد به سرفه افتاد
صدف سوم خالی
مرد خون استفراغ کرد
صدف چهارم خالی
مرد به خرخر افتاد
صدف پنجم خالی...........